کد خبر : 854
تاریخ انتشار : سه شنبه 18 آذر 1393 - 10:53
34 بازدید بازدید

لطیفه بامزه برای کودکان /سرگرمی کودکان

لطیفه بامزه برای کودکان /سرگرمی کودکان

  * پسر: مامان! یک لطیفه تعریف کن! مادر: حرف نزن! بیا کمکم کن ظرف ها را بشویم. پسر: ها ها ها ها، چه لطیفه ی قشنگی! * پسر: پدر! می تونی توی تاریکی چیزی بنویسی؟ پدر: بله! چی می خواهی بنویسم؟ اسمت را پایین این کارنامه!   * اولی: چرا روح نمی تواند دروغ

 

سرگرمی,سرگرمی کودکان

* پسر: مامان! یک لطیفه تعریف کن!
مادر: حرف نزن! بیا کمکم کن ظرف ها را بشویم.
پسر: ها ها ها ها، چه لطیفه ی قشنگی!
cheeky
* پسر: پدر! می تونی توی تاریکی چیزی بنویسی؟
پدر: بله! چی می خواهی بنویسم؟
اسمت را پایین این کارنامه!
 crying
* اولی: چرا روح نمی تواند دروغ بگوید؟
دومی: چون توی دلش دیده می شود.

wink
 * خانم اولی: توی دو ثانیه ۵۰۰ کالری از دست دادم.
خانم دومی: چه طوری؟
خانم اولی: همبرگرم از دستم افتاد زمین!

angel
 * پسر بچه همین طور که دوچرخه سواری می کرد گفت:مامان! مامان! منو ببین! بدون دست، بدون دست!

یکهو با صورت زمین خورد و گفت: مامان مامان! منو ببین! بدون دندون!
 crying
* پسر بچه توی موزه گم شد.
رفت پیش مأمور موزه و پرسید: آقا یک مامان بدون بچه ندیدی؟
devil
 * مادر: رضا، چرا گربه روی سرت گذاشته ای؟
رضا: برای این که دندان هایم را موش نخورد.
cool
 * ماشین سواری کوچکی به سرعت از کنار یک کامیون گذشت و از آن جلو زد. راننده کامیون با عصبانیت فریاد زد: ای بی ادب! احترام بزرگ تر از خودت را هم نگه نمی داری

cheeky
موهای خشک
دانا سرشو با شامپو، ولی بدون آب می شسته! بهش می گن: چرا آب نمی ریزی؟ می گه: آخه روش نوشته مخصوص موهای خشک!!!
angry
 تخم مرغ

معمای مشاور و پدر باهوش

دست و دلباز به مهمونش می گه: اگه گرسنه ای مرغ هست، برم بگم برات تخم کنه؟

 cheeky
پسر حاضرجواب
یکی به پسرش می گه: پسرم هیچ می دونی ناپلئون وقتی به سن تو بود، شاگرد اول کلاسش بود؟ پسر به پدر جواب می ده: پدرجان هیچ می دونی که ناپلئون وقتی به سن شما بود، امپراطور بود؟!
 surprise
مغز بادام
روزی در یک اتوبوس پشت سر راننده یک پیرزن نشسته بود و هر چند دقیقه به راننده میگفت ننه مغز بادام میخوری و راننده جواب می داد بله و میگرفت و میخورد و بعد از چند دفعه گرفتن مغز بادام و خوردن یکدفعه پرسید ننه جون این بادام ها رو از کجا میاری و چطوری مغز میکنی و…

پیرزن جواب میده :ننه اینا مغز شکلات هستند و من کاکاوهاشو میک میزنم و چون دندون ندارم مغزه بادومهاشو میدم به تو!!!
 angry
آدم کثیف
یه دوستی دارم خیلی آدم کثیف و غیربهداشتیه، الان داره با سوییچ ماشینم سنگای ته کفششو درمیاره و انگار نه انگار که من با این سوییچ گوشامو تمیز میکنم !

قصه تکراریwink

روزی روباهی می رود پیش کلاغی و می گوید: به به. عجب دمی، عجب پایی!!

قصه روباه مریض و گنجشک زرنگ

کلاغ با خونسردی می گوید: کجای کاری بابا! من خودم دوم راهنمایی ام.

no

بچه همسایه

از یک نفر می پرسند: «چند تا بچه داری؟

چهار تا از انگشتانش را نشان می دهد می گوید: «سه تا»

همه تعجب می کنند و می گویند: «اینها که چهار تاست»

او انگشت کوچکش را نشان می دهد و می گوید: «این بچه همسایه مان است،ولی همیشه خانه ماست»

جنگلlaugh

پسری که تا به حال جنگل ندیده بود، با دوستش به جنگل رفت

دوستش به او گفت : اینجا جنگل است

پسر جنگل ندیده گفت : این درخت ها نمی گذارند جنگل را ببینم

مشکل آسانسوریwink

یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :۱۲ نفر

با خودش می گوید :عجب! حالا ۱۱ نفر دیگر را از کجا بیاورم؟

سلمانیsurprise

کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند

میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !

لامپسوختهdevil

یک لامپ برق سوخت

صاحبش به آن پماد سوختگی مالید


امرار معاش و نویسندگیsurprise

سعید به دوستش محسن: برادرت که به خارج رفته ، از چه راهی امرار معاش می کند؟محسن : از راه نویسندگی.

سعید : چه می نویسد؟

محسن : هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد.

 

جمله سازیwink

معلم : امیر جان ، با حمید یک جمله بساز

آموزش شعبده بازی ساده برای کودکان

امیر : شما چقدر شبیه همید

 

جمله رمزیcrying

حسن پس از شرکت در امتحانات پایان سال ، به همکلاسی اش گفت : ما می خواهیم به مسافرت برویم. لطفا نمره های مرا بپرس و اگر تجدید شده بودم ، به صورت رمزی به من خبر بده. اگر از یک درس تجدید شده بودم ، بگو : سلیم به تو سلام می رساند. اگر هم از دو درس تجدید شدم بگو : سلیم و برادرش سلام می رسانند.

حسن بعد از مدتی نامه ای از همکلاسی اش دریافت کرد که در آن نوشته بود: خانواده سلیم همگی سلام می رسانند!!

امتحانwink

پزشک : خوب پسرم! حالا باید دندانهایت را امتحان کنم.

پسر بچه : آقای دکتر! امتحان کتبی یا شفاهی؟؟؟

cheeky

اولی : پدر من با یک حرکت دست می تواند یک کامیون را نگه دارد!

دومی : مگه پدرت چه کاره است؟

اولی : پلیس!!

انگشتlaugh

یک روز یک نفر پطروس فداکار را با دهقان فداکار قاطی می کند

انگشت می کند تو چشم راننده ی قطار

منابع: کتاب لطیفه های شاد ایرانی

جام نیوز

رشد نواموز 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

آخرین اخبار

تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب
advanced-floating-content-close-btn