کد خبر : 33091
تاریخ انتشار : سه شنبه 4 خرداد 1395 - 20:02
37 بازدید بازدید

اس ام اس های کودکانه

اس ام اس های کودکانه

ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد. . . . اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی ترسیدید این طور نبود؟ دومی: بله همین طور بود از ترس به خودم لرزیدیم ولی مثل این که زمین بیشتر از ما ترسیده بود چون خیلی بیشتر

اس ام اس کودکانه

ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری

بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد.

.

.

.

اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی ترسیدید این طور نبود؟

دومی: بله همین طور بود از ترس به خودم لرزیدیم ولی مثل این که زمین بیشتر از ما ترسیده بود چون خیلی بیشتر می لرزید.

.

 

.

از مردی پرسیدند:«چه رنگی را دوست داری؟» کمی فکر کرد و گفت:«رنگ کم رنگ»

.

.

.

معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟»

شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.»

.

.

.

مادر: پسرم برو مغازه الکتریکی، یک مهتابی بخر!

پسرک به مغازه که رسید، یادش رفت چی باید بگه…

کمی فکر کرد و گفت: آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید.

.

.

.

گروهی که تازه پیشاهنگ شده بودند، به اردو رفتند اما چون تجربه نداشتند،

نمی توانستند غذای خود را درست کنند

مربی از آن ها پرسید: آیا چیز مهمی را فراموش کرده اید؟

یکی از آن ها پاسخ داد: بله آقا… مامانم رو!

.

.

.

معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟

شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده.

.

.

.

دانش آموز: آقای فروشنده!

فروشنده با مهربانی گفت: بله پسرم!

دانش آموز: تقویم امسال رو دارید؟

فروشنده: بله چه شکلی می خواهی؟

دانش آموز: اون شکلی که توش تعطیلی زیاد داشته باشه!

.

.

.

معلم: یک یکی می شه چند تا؟

شاگرد: فکر نمی کنم خیلی بشه!!

.

.

.

اولی: فیلم دیشب را تا آخر دیدی؟

دومی: بله

لطیفه برای کودکان و نوجوانان

اولی: من خوابم برد. آخرش چی شد؟

دومی: هیچی، فیلم تمام شد.

.

.

.

اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟

دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟

.

.

.

تلفن مدرسه زنگ زد و مدیر گوشی رو برداشت.

مدیر: بفرمایید.

صدا: آقای مدیر، پسرم امروز نمی تواند به مدرسه بیاید.

مدیر: شما کی هستید؟

صدا: من پدرم هستم.

.

.

.

یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :۱۲ نفر

با خودش می گوید :عجب! حالا ۱۱ نفر دیگر را از کجا بیاورم؟

.

.

.

کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند

میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !!

.

.

.

اولی : امتحان رانندگی ات رو چی کار کردی ؟ رد که نشدی ؟

دومی : چرا ، اتفاقاً از روی چند تا موتوری و یه عابر هم رد شدم !

.

.

.

معلم : فاعل جمله ” دزد از خانه همسایه ، دو تا قالیچه دزدید ” کجاست ؟

دانش آموز : توی زندان !

.

.

.

کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند !

میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !!

.

.

.

اولی : چرا روی گونی شکر ، داری می نویسی نمک ؟

دومی : هیس ! میخوام مورچه ها رو گول بزنم !

.

.

.

اولی : چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند ؟

دومی : تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی ؟

.

.

.

اولی : با این عجله کجا می ری ؟

دومی : می رم کتابفروشی کتاب بخرم .

اولی : تو که کتابخون نبودی !

دومی : آخه یکی از دوستانم دیروز یه چراغ مطالعه برام هدیه آورد !

.

.

.

مشتری : تلوزیون رنگی دارید ؟

فروشنده : بله ، البته !

طنزهای بامزه برای کودکان

مشتری : پس بی زحمت یه دونه قرمزش رو به من بدید !

.

.

.

یکی داشته یکی رو کتک می زده ، خودش هم داد می زده کمک !

می گن : تو که داری می زنیش چرا کمک می خوای ؟

می گه : آخه گفته بلند شم لهت می کنم !

.

.

.

اولی : اگر گفتی چرا وسط قرص خط دارد ؟

دومی : برای اینکه اگر از گلو پایین نرفت ، آن را با پیچ گوشتی بپیچانیم !

.

.

.

مستاجر : این چه خونه ایه که به ما دادی ؟ همه اش از سقف خونه آب چکه می کنه !

صاحبخانه : با این کرایه ای که می دی ، توقع داری شربت برات چکه کنه !

.

.

.

ایرج : بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری !؟

بیژن : آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد ! 🙁

.

.

.

مادر : پسرم برو مغازه الکتریکی ، یک مهتابی بخر !

پسرک به مغازه که رسید ، یادش رفت چی باید بگه !

کمی فکر کرد و گفت : آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید !

.

.

.

از مردی پرسیدند : چه رنگی را دوست داری ؟

کمی فکر کرد و گفت : رنگ کم رنگ !

.

.

.

معلم : چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود ؟ آیا می دانی کجا می رود ؟

شاگرد : آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد !

.

.

.

یکی سوار آسانسور می شه ، می بینه نوشتن ظرفیت ۱۲ نفر !

می گه : بدبختی رو ببین ، ۱۱ نفر دیگه رو از کجا پیدا کنم ؟!

.

.

.

معلم : وقتی گفته می شود : ” من می روم ، تو می روی ، او می رود ” چه زمانی است ؟

لطیفه های نخودی

شاگرد : این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده !

.

.

.

معلم : یک یکی می شه چند تا ؟

شاگرد : فکر نمی کنم خیلی بشه !

.

.

.

یه روز یه نفر خودشو تو آینه می بینه ، با خودش فکر می کنه این چقدر آشناست !

بعد از یک ساعت فکر کردن می گه : آهان ، این همونیه که امروز تو آرایشگاه یک ساعت زل زده بود به من !

.

.

.

اولی : فیلم دیشب را تا آخر دیدی ؟

دومی : بله

اولی : من خوابم برد . آخرش چی شد ؟

دومی : هیچی ، فیلم تمام شد !

.

.

.

دانش آموز : آقای فروشنده !

فروشنده با مهربانی گفت : بله پسرم !

دانش آموز : تقویم امسال رو دارید ؟

فروشنده : بله چه شکلی می خواهی ؟

دانش آموز : اون شکلی که توش تعطیلی زیاد داشته باشه ! 😀

.

.

.

به یکی می گن : با کوشش جمله بساز !

می گه : شلوارم کوشش ؟

می گن: این جوری نه بابا ، با کار و کوشش

می گه : بابا شلوار کارم کوشش !

.

.

.

گروهی که تازه پیشاهنگ شده بودند ، به اردو رفتند اما چون تجربه نداشتند ، نمی توانستند غذای خود را درست کنند !

مربی از آن ها پرسید : آیا چیز مهمی را فراموش کرده اید ؟

یکی از آن ها پاسخ داد : بله آقا . . . مامانم رو !

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

آخرین اخبار

تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب تابناك وب
advanced-floating-content-close-btn