امروز باران آمد، برگها خیس شدند. زمین خیس شد و باغچهی جلوی خانهی ما هم پر از آب شد.
مادرم گفت: «خدا را شکر.» پرسیدم: «باران خوب است؟» مادرم گفت: «باران خیلی خوب است.
وقتی باران میبارد، درختها و گلها تشنه نمیمانند. زمین زیبا میشود و پرندها از شادی آواز میخوانند.»
دو تا کلاغ روی شاخهی درخت نشسته بودند و قارقار میکردند. مادرم گفت: «نگاه کن! حتی کلاغ
مادرم گفت: «باران هدیه ی خداوند است. شکر کردن خدا، یعنی تشکر از او.
تشکر برای باران، برای درخت، برای آسمان و برای همه ی چیزهایی که آفریده است.» آن روز من هم مثل مادرم خدا را شکر کردم.
خدا خوشحال بود و وقتی خدا خوشحال است انگار همه چیز قشنگتر است.
منبع:http://creativeclass.blogfa.com